کد مطلب:225292 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:219

بیان بعضی معجزات و کرامات عجیبه که از مرقد مقدس و مشهد شریف آن حضرت ظاهر شده
در هر زمین و مكان اگر چه در رؤس جبال و قعور بحار و عروش عرش و عروق فرش باشد اگر محلی و موضعی را بمحتد و مرقد پیغمبری یا ولی یا معصومی نسبت دهند خواه حقیقة و صدقا در آنجا فرود شده یا مردمان چنان دانند



[ صفحه 231]



به واسطه عظمت و جلالت و شرافت آن نسبت محل ظهور معجزات و بروز كرامات خواهد شد چنان كه در بسیاری از ولایات ممالك مختلفه كه به حضرت امیرالمؤمنین یا حسن بن علی علیهماالسلام نسبت می دهند بر حسب نیت و ارادت و خلوص عقیدت زائرین بروز كرامت و معجزه می شود و اگر بر حسب باطن هم عنوان كنیم صحت می پذیرد كجا هست كه ایشان نیستند در سر هر مولودی حاضر و بر سر هر متوفائی ناظراند.



یا حار همدان من یمت یرنی

من مؤمن او منافق قبلا



و از آنجا كه «یموت من مات منا و لیس بمیت» و خواب و بیداری و موت و حیات ایشان مساوی است پس در حال ممات و خفتن در قبور هم چون زمان حیوات و آسودن در قصور هستند همان طور كه در زمان زندگانی معجزات و كرامات و خوارق عادت می نمایند در ایام ممات نیز ظاهر می فرمایند و قضای می فرمایند منتهای امر یك مدتی برای حكمتی در انظار ظاهر بینان نمایان و در شمار دیگر كسان كسان هستند و بقیه اوقات را از انظار مردم آشكار نگر مستور لكن آنان كه نظر بصیرت و باطن دارند همیشه ایشان را می بینند و از افاضات ایشان بهره ورند اگر ایشان مانند دیگر مردمان بمیرند و بگذرند و ازین جهان بی خبر باشند پس این بروز معجزات و كرامات از مشاهد مقدسه و این قضای حوائج و چاره ی دردهای بی درمان از چیست خود خاك و گل و گودال و سنگ و خشت كه دارای این مراتب نیست اگر هست چرا از مدافن دیگران هرگز مشاهدت نمی شود پس هر چه هست از صاحب سرای و شرف و بركت و اثر خانه از مالك خانه است یكی خانه می جوید و دیگری صاحب خانه ببین تفاوت ره از كجاست تا به كجا «او خانه همی جوید و ما صاحب خانه».

در كشف الغمه و بعضی كتب اخبار مسطور است كه عبدالسلام بن صالح هروی و داود بن سلیمان و عبدالله بن عباس قزوینی و طبقه ی ایشان حكایت كرده اند كه محمد جمال رازی گفت من و علی بن موسی بن بابویه قمی وافدین شهر ری كه سفر



[ صفحه 232]



كرده به نیشابور رسیدیم در آنجا به علی بن موسی قمی گفتم هیچ خواهانی كه به زیارت قبر امام رضا سلام الله علیه به طوس برویم گفت ما به طرف این ملك بیرون آمدیم و از آن می ترسیم كه یكی از دشمنان ما یعنی دشمنان تشیع به آن قبر مطهر بیاید و خبر ما را به دشمنان برساند لكن اكنون منصرف می شویم و چون مراجعت نمودیم به زیارت می رویم می گوید چون مراجعت نمودیم گفتن راغب زیارت هستی گفت این نشاید كه اهل ری حدیث و حكایت همی نمایند كه من از نزد ایشان بیرون شدم به مذهب مرجئه بودم و چون بازگشتم رافضی شدم مقصود این بود كه تقیه می نمایم گفتم اگر چنین است در همین مكان كه هستی باش و منتظر من شو گفت چنین كنم پس بیرون شدم و هنگام غروب آفتاب به قبر مطهر رسیدم و همی خواستم در آن مرقد منور و محتد مطهر بیتوته نمایم و از زنی كه از جمله سدنه و خدمه ی قبر امام علیه السلام در آنجا حضور داشت گفتم اگر شب در این جا بمانم و بیم حذری هست گفت نیست پس چراغی از وی بخواستم و او را امر كردم تا در مقبره را بربست و بر آن اندیشه شدم كه در آن شب یك قرآن را بر آن قبر ختم نمایم و به آن امر مشغول بودم چون پاسی از شب برگذشت صدای قرائت قرآنی شنیدم چون پندار نمودم كه آن زن خادمه به دیگری جز من اجازت داده است كه در آن قبه بیاید و این آواز قرائت آن شخص دیگر است پس برخاستم و به طرف درآمدم و دیدم در بسته است و چراغ خاموش شد و من همچنان صدای قرائت قرآن را می شنیدم چون خوب دقت نمودم و گوش بسپردم صدای قرائت را از آن قبر منور شنیدم كه سوره ی مریم را قراءت می كرد و می خواند «یوم یحشر المتقون الی الرحمن وفدا و یساق المجرمون الی جهنم وردا» و من هیچ وقت این گونه قراءت را نشنیده بودم یعنی آیه را این طور نیافته بودم و چون به شهر ری رسیدیم از نخست به سرای ابوالقاسم عباس بن فضل بن شاذان آمدم و از او پرسیدم آیا هیچ كس این آیه را به این نحو قراءت كرده است گفت آری پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و قراءت آن حضرت را برای من بیرون آورد چون نظر كردم بدین گونه كه از قبر شنیده بودم روایت شده بود.



[ صفحه 233]



در عیون اخبار در باب هفتاد و یكم می فرماید بیان آنچه ظاهر شده است برای مردمان در این وقت ما از بركت این مشهد و علامات آن و استجابت دعای در آن می گوید ابوطالب حسین بن عبدالله بن بنان طائی ما را حدیث نمود و گفت از محمد بن عمر نوفلی شنیدم می گفت در آن اثنا كه شبی در قریه ی نوقان در غرفه ای كه ما را بود خفته بودم بناگاه بیدار شدم و به آن گوشه ای كه مشهد منور حضرت علی بن موسی الرضا علیهماالسلام در سناباد بود نظر كردم پس نوری و فروغی را بدیدم كه همی بلندی گرفت تا شهر مشهد را فروگرفت و ممتلی ساخت و چندان روشن شد كه گفتی روز روشن بود و من در آن مدت در كار امام رضا علیه السلام دچار شك و شبهت بودم و نمی دانستم كه آن حضرت بر حق است مادرم كه با مذهب امامیه مخالفت داشت گفت كه آنچه دیدی به چیزی شمرده نمی شود و از كار و كردار شیطان است می گوید در شب دیگر كه بسی از شب نخستین ظلمانی تر و تاریكتر بود همان گونه نور ساطع را بدیدم كه مشهد منور را از فروز و فروغ آكنده ساخت مادرم را از آن حال آگاهی دادم و او را به آن مكانی كه بودم بیاوردم او نیز آن نور و امتلاء مشهد را از نور بدید پس این امر را بسی بزرگ شمردم و همی به حمد و شكر خداوند عزوجل بگذرانیدم لكن مادرم به آن میزان ایمانی كه من به آن امر و آن حضرت آوردم نیاورد پس به آهنگ مشهد منور برفتم و در را بسته دیدم و عرض كردم خداوندا اگر امر رضا علیه السلام بر حق است این در را برای من برگشای و با دست خود بر در زدم در گشوده شد با خودم گفتم شاید این در را نبسته بودند چنان كه باید بست پس آن در را چنان استوار بربستم كه بدانستم و یقین كردم كه جز به دستیاری كلید نتوان برگشود پس از آن دیگر باره عرض كردم خداوندا اگر امر رضا علیه السلام بر حق است این در را برای من برگشای و از آن پس دست بر در نهادم و آسان باز شد پس درون مشهد منور شدم و زیارت كردم و نماز بگذاشتم و در كار حضرت امام رضا علیه السلام بصیرت یافتم و از آن پس هر روز جمعه از نوقان به زیارت آن حضرت می آمدم و در محتد مباركش نماز می گذاشتم تا این وقت كه بدان اندرم.



[ صفحه 234]



و هم در آن كتاب مسطور است كه ابوطالب حسین بن عبدالله طائی گفت از ابومنصور بن عبدالرزاق شنیدم كه با حاكم طوس معروف به ابیوردی می گفت آیا تو را فرزندی هست گفت نیست ابومنصور گفت از چه روی قصد زیارت مشهد امام رضا علیه السلام را نمی كنی و خدای را در آنجا نمی خوانی تا فرزندی بتو روزی گرداند چه من در آن مشهد مقدس خداوند را خوانده ام و برای انجاح حوایج خود دعا كرده ام و خداوند برای من قضای حاجات مرا از بركت آن مقام كریم فرموده است.

حاكم می گوید قاصد مشهد مقدس علی ساكنه السلام شدم و خدای تعالی را در حضرت امام رضا علیه السلام بخواندم و خواستار شدم كه مرا فرزندی ذكور عنایت فرماید پس خداوند عزوجل پسری به من روزی ساخت و از آن پس نزد ابومنصور بن عبدالرزاق بیامدم و او را خبر دادم كه خداوند تعالی دعای مرا در این مشهد شریف مستجاب و مرا فرزندی روزی فرمود و در این امر به من اعطاء و اكرام نمود.

ابن بابویه علیه الرحمة بعد از بیان این داستان می فرماید چون از امیر سعید ركن الدوله اجازت زیارت مشهد رضا علیه السلام را خواستار شدم در این امر در ماه رجب سال سیصد و پنجاه و دوم اجازت داد چون از خدمتش بیرون شدم مرا برگردانید و گفت همانا این مشهدی مبارك است و من آنجا را زیارت كرده ام و حاجاتی را كه در دل داشته ام در آنجا از خدای مسئلت كرده ام و خدای تعالی آن حوائج مرا برآورده داشته است تو نیز چون به زیارت شوی در دعا نمودن به من و زیارت كردن از جانب من قصور و تقصیر مورز چه دعا در آن مشهد مقدس مستجاب است من برای ركن الدوله ضمانت كردم و به آنچه خواسته بودم وفا نمودم چون از مشهد مقدس علی ساكنه التحیة و السلام باز شدم و به خدمت ركن الدوله شدم با من فرمود آیا برای ما دعا كردی و از جانب ما زیارت نمودی عرض كردم آری گفت با من نیكی كردی و احسان ورزیدی و مرا صحیح و یقین افتاد كه در این مشهد دعا مستجاب می شود.

راقم حروف می گوید دور نباشد كه ركن الدوله را از اظهار این بشاشتها كه از



[ صفحه 235]



ابن بابویه نموده است حوائجی دیگر نیز بوده است كه بعد از نیابت كردن ابن بابویه از جانب او برآورده شده است.

و دیگر در آن كتاب از ابونصر احمد بن حسین ضبی حدیث می كند و می گوید من از وی ناصبی تری ندیده بودم و ناصبی بودن وی به آن درجه رسیده بود كه می گفت «اللهم صل علی محمد فردا» خدایا بر محمد صلوات فرست و از صلوات بر آل آن حضرت امتناع و بخل داشت بالجمله گفت از ابوبكر حمامی پوستین دوز كه از اصحاب حدیث بود در كوچه خرابه نیشابور شنیدم می گفت یكی از مردمان امانتی نزد من بگذاشت من آن را دفن كردم و از آن پس موضع دفنش را فراموش نمودم چون مدتی بر این برآمد صاحب ودیعه نزد من بیامد و به مطالبه ودیعه درآمد و من ندانستم در كدام مكان پنهان كرده ام و به تحیر اندر شدم و صاحب امانت مرا دچار تهمت ساخت پس از خانه خود در حالت غم و اندوه بیرون آمدم و جماعتی را نگران شدم كه به مشهد مقدس حضرت امام رضا علیه السلام روی كرده اند و می روند من نیز با ایشان رهسپار شدم و آن مكان مقدس را زیارت كردم و خدای را همی بخواندم تا موضع آن ودیعه را به من بازنماید چون به خواب اندر شدم در خواب چنان دیدم گویا آینده ای نزد من بیامد و با من گفت آن ودیعه را در فلان و فلان موضعی دفن كردی چون از خواب بیدار شدم به سوی صاحب ودیعه بازگشتم و او را به آن موضعی كه در خواب دیده بودم ارشاد كردم و لكن تصدیق به آن خواب كه كرده بودم نمی كردم پس صاحب ودیعه به آهنگ آن مكان بیامد و آنجا را بكند و آن ودیعه را به مهر صاحب ودیعة بیرون آورد و از آن پس این مرد با مردمان حكایت را همی بگذاشتی و ایشان را بر زیارت این مشهد علی ساكنه التحیة و السلام تحریص و ترغیب می داد.

و دیگر ابوجعفر محمد بن ابی القاسم بن محمد بن فضل تیمی هروی رحمه الله تعالی مروی است كه گفت از ابوالحسن علی بن الحسن قهستانی شنیدم گفت در مرورود بودم و در آن جا مردی از اهل مصر را كه مسافر بود و حمزه نام داشت بدیدم مذكور داشت كه وی از مصر است به جانب مشهد امام رضا علیه السلام در طوس به زیارت رفتم و چون درون



[ صفحه 236]



مشهد مقدس شدم هنگام غروب آفتاب بود پس زیارت كردم و نماز بگذاشتم و در این روز غیر از وی زایری نبود چون نماز عشا را بخواندم می گوید خادم قبر منور خواست او را از مقبره ی شریفه بیرون كند و در را بربندد از خادم خواستار شدم كه آن در را بر روی او برنبندد و او را در آن مشهد به حال خود بگذارد تا در آن شب در آنجا نماز بگذارد زیرا كه از شهری دور به قصد زیارت آن مطلع نور آمده است و حاجتی برای بیرون شدن ندارد یعنی اگر خادم در را بر روی وی بربندد او را حاجتی نیست كه بیرون آید پس خادم در بر او بربست و او را به جای بگذاشت و او به تنهائی نماز بگذاشت تا خسته و مانده شد و بنشست و سر خود بر هر دو زانوی خود بگذاشت تا ساعتی استراحت جوید چون سر از خواب برگرفت در دیواری كه روی با روی او بود رقعه ای بدید كه بر آن این دو شعر را نوشته بودند:



من سره ان یری قبرا برؤیته

یفرج الله عمن زاره كربه



فلیأت ذا القبر ان الله اسكنه

سلالة من نبی الله منتجبه



كسی كه خوشنود می گرداند او را كه زیارت نماید قبری را كه به محض دیدن آن خداوند تعالی اندوه او را می برد پس بیابد به این قبر مطهر به زیارت آید كه خدای تعالی سلاله و فرزند برگزیده ی رسول و اختیار كرده ی خدای را در این قبر ساكن گردانیده است.

می گوید از آن پس برخاستم و به نماز و نیاز تا هنگام سحرگاهان مشغول شدم و از آن پس بر همان نوع كه در دفعه ی نخستین بنشسته بودم بنشستم و سر بر هر دو زانو برنهادم و چون سر برگرفتم چیزی بر دیوار ندیدم و آنچه را در دفعه ی اولی نوشته بودند تر و تازه بود گوئی در همان ساعت نگارش یافته بود.

می گوید چون صبح بردمید و در را باز كردند من از آن مكان قدس نشان بیرون آمدم

و هم در آن كتاب از ابوالحسن علی بن احمد بن علی نصری معدل مروی است



[ صفحه 237]



كه یكی از صالحین حدیث نمود رسول خدای صلی الله علیه و آله را در خواب دید و عرض كرد یا رسول الله كدام یك از فرزندان تو را زیارت نمایم فرمود «ان من اولادی من اتانی مسموما و ان من اولادی من اتانی مقتولا» بعضی از فرزندان من در حالتی كه او را زهر داده اند و شهید ساخته اند نزد من آیند و پاره ای از اولاد من نزد من آیند در حالتی كه او را با شمشیر به قتل رسانیده اند عرض كردم یا رسول الله از میان ایشان كدام یك را با دور بودن مكان آنها یا این كه گفت با دوری مكان شهادت آنها زیارت نمایم فرمود «من هو اقرب منك و هو مدفون بارض الغربة» آن كس را كه به تو نزدیك تر است یعنی بر حسب مجاورت و به زمین غربت مدفون است زیارت كن.

عرض كردم یا رسول الله مقصود حضرت رضا علیه السلام است رسول خدای صلی الله علیه و آله تا سه دفعه فرمود بگو صلی الله علیه بگو صلی الله علیه بگو صلی الله علیه گویا مقصود آن حضرت ازین فرمایش مؤكد این است كه هر وقت نام امام رضا صلی الله علیه را می برید با سلام و صلوة یاد كنید.

و هم در آن كتاب از ابوعمر محمد بن عبدالله حكمی حاكم نوقان مروی است كه گفت دو نفر از مردم ری بر ما وارد شدند و مكتوبی از یكی از سلاطین برای امیر نصر بن احمد در بخارا می بردند یك نفر از ایشان از اهل ری و دیگری از مردم قم بود و مرد قمی بر مذهب قدیم اهل قم كه ناصبی بودند بر آن مذهب می زیست و آن شخص رازی شیعی بود و چون به نیشابور رسیدند شخص رازی به قمی گفت از نخست به زیارت حضرت امام رضا علیه السلام می شویم و از آن پس به جانب بخارا می رویم قمی در جواب گفت پادشاه ما از پی تبلیغ رسالتی ما را مأمور به بخارا كرده است اكنون ما را جایز نیست كه به دیگر كار اشتغال جوئیم تا از آنچه پادشاه امر كرده است فراغت یابیم پس هر دو تن آهنگ بخارا نمودند و ادای رسالت كرده از رسالت خود فراغت یافته مراجعت كردند تا گاهی كه محاذی طوس شدند رازی با قمی گفت امام رضا علیه السلام را زیارت نمی كنی گفت من از قم مرجئا بیرون آمده ام و رافضیا بازنمی گردم.



[ صفحه 238]



رازی چون این سخن شنید امتعه و دواب خود را بدو گذاشت و بر دراز گوشی برنشست و به قصد مشهد امام رضا علیه السلام روی نهاد و با خدام مشهد گفت یك شب این مشهد مقدس را برای من خلوت گذارید و كلیدهایش را با من سپارید خدام پذیرفتار شدند می گوید به آن مكان مقدس درآمدم و در بربستم و آن قبر مطهر را زیارت كردم و از آن پس در بالای سر مباركش به نماز بایستادم و چندان كه خدای بنده نواز می خواست نماز بگذاشتم و شروع به قرائت قرآن مجید از ابتدایش نمودم و بدان گونه كه قرائت می كردم صدای قرائت را می شنیدم از این حال در عجب شدم و از قرائت لب فروبستم و در تمام حرم محترم بگردیدم و هر گوشه و كناری را تفحص كردم و هیچكس را نیافتم و به مكان خود باز شدم و از قرآن شروع بخواندن نمودم و همی صدای قرائت را بر همان نحو كه من قرائت می كردم بدون انقطاع می شنیدم تا گاهی كه به آخر سوره ی مریم علیهاالسلام رسیدم پس قرائت نمودم «یوم نحشر المتقین الی الرحمن وفدا و نسوق المجرمین الی جهنم وردا» پس صدای قرائت را از قبر شنیدم «یوم یحشر المتقون الی الرحمن وفدا و یساق المجرمون الی جهنم وردا» تا گاهی كه قرآن را ختم كردم و در قبر نیز ختم كرد.

و چون شب را به پایان رسانیدم و به نوقان مراجعت كردم از قاریان آنجا ازین گونه قراءت بپرسیدم گفتند این قراءت از حیثیت لفظ و معنی مستقیم است یعنی قراءت بصیغه مجهول لكن ما در قراءت هیچكس به این نحو نیافته ایم می گوید از آن پس به نیشابور بازگشتم و از جماعت قراء نیشابور همان پرسش نمودم هیچ كس از قاریان بر آن قراءت عارف نبود تا گاهی كه به شهر ری بازگشتم و از پاره ای قاریان آنجا ازین نحو قراءت بپرسیدم و گفتم كدام كس این آیه شریفه را این گونه قراءت كرده است «یوم یحشر المتقون الی الرحمن وفدا و یساق المجرمون الی جهنم وردا» با من گفت تو این قراءت را از كجا یافتی و دانستی گفتم برای كاری كه روی داده است بدانستن آن محتاج شده ام گفت این نحو قراءت رسول خدای



[ صفحه 239]



صلی الله علیه و آله از روایت اهل بیت علیهم السلام است.

و دیگر باره آن شخص قاری از این حكایت و سببی كه به آن جهت از قراءت این آیه بپرسیدم پرسش نمود پس آن داستان را بر وی فروخواندم و آن قراءت برای من صحیح گردید.

راقم حروف گوید در حكایت سابق و ابن بابویه و شخص جمال نیز نزدیك به همین روایت حكایتی مذكور شد گویا این حكایت صحیح تر باشد و ممكن است دو دفعه اتفاق افتاده باشد.

و نیز در عیون اخبار مروی است كه ابوالحسن محمد بن ابی عبدالله هروی گفت مردی از اهل بلخ به مشهد مقدس حاضر شد و غلام خودش با او بود و هر دو به زیارت مرقد مطهر حضرت امام رضا علیه السلام مشغول شدند و آن مرد نزدیك به سر مبارك به نماز ایستاد و آن غلام نزدیك به پای مبارك به نماز ایستادند و چون از نماز فراغت یافتند مولی و مملوك سر به سجده نهادند و در آن آستان مالك الموالی و الممالیك مدتی طولانی سر به سجده یزدانی بگذاشتند و آقا قبل از مملوك سر از سجده برگرفت و غلام را بخواند و او سر از سجده برگرفت و گفت لبیك ای مولای من گفت می خواهی آزاد باشی گفت آری گفت تو در راه خدا آزادی و فلانه كنیز مملوك من كه در بلخ در راه خدا آزاد است او را به فلان مقدار صداق با تو تزویج نمودم و این صداق را از جانب تو برای آن كنیز ضمانت نمودم و فلان ضیعة را بر شما و اولاد شما نسلا بعد نسل به شهادت این امام علیه السلام وقف نمودم این وقت غلام بگریست و به خدای عزوجل و به امام رضا علیه السلام سوگند یاد كرد كه در آن سجود خود به غیر از همین حاجت به عینها مطلبی نداشته است و اجابت این دعا را در همین ساعت از بركت این مكان مقدس دریافتم.

و هم در آن كتاب از ابونصر مؤذن نیشابوری مروی است كه گفت علتی شدید مرا دریافت كه از سختی آن زبانم سنگین گشت و قدرت تكلم و گویائی از من برفت پس مرا به خاطر افتاد كه به زیارت آستان ملایك پاسبان حضرت سلطان النشأتین



[ صفحه 240]



امام رضا علیه السلام تشرف جویم و ایزد دادار را در آن مكان قدس بنیان بخوانم و آن حضرت را شفیع خود بگردانم تا گاهی كه خدای تعالی مرا ازین علت عافیت بخشد و زبانم را به گفتن برگشاید پس بر حماری سوار شدم و به آهنگ مشهد رهسپار گشتم و به زیارت آن زمین عرش قرین و مرقد بهشت آئین فایز گردیدم و در سمت سر مبارك به نماز به ایستادم و دو ركعت نماز بگذاشتم و سجده به جای آوردم و در حال دعا و زاری نمودن صاحب آن قبر را در حضرت یزدان شفیع ساختم تا مرا از این مرض برهاند و به عافیت برساند و گره از زبانم برگشاید.

پس در عالم خواب نگران شدم كه قبر منور برشكافت و مردی سالخورده گندم گونی شدید الادمة از قبر بیرون آمد و نزدیك من رسید و با من فرمود ای ابونصر بگو لا اله الا الله چون این سخن فرمود بدو اشارت كردم چگونه با بستگی زبان این كلام را بگویم پس صیحه بر من برزد و فرمود منكر قدرت خدائی بگو لا اله الا الله پس زبانم گشوده شد و گفتم لا اله الا الله و پیاده به منزل خود بازگشتم و همی گفتم لا اله الا الله و زبانم به تكلم بازشد و از آن پس هیچ وقت بسته نگشت.

و نیز در آن كتاب از ابوعلی محمد بن احمد معادی مروی است كه گفت از ابونصر مؤذن شنیدم می گفت روزی سیلی عظیم در سناباد برخاست و سناباد را فروگرفت و چنان بود كه رودخانه از مشهد مقدس برتر بود پس همچنان سیل روان شد تا به مشهد نزدیك گشت و ما از آن سیل سخت بر مشهد بترسیدیم تا خرابی نرساند در این حال و ملال به اذن خداوند عزوجل و قدرت كردگار سیل بلند شد و در قناتی كه از رودخانه بلندتر بود بریخت و در مشهد منور اثری از آن راه نیافت.

و دیگر در آن كتاب از ابوالفضل محمد بن احمد بن اسماعیل سلیط نیشابوری مروی است كه گفت محمد بن احمد سنانی نیشابوری با من حدیث كرد و گفت در خدمت ابی نصر بن ابی علی صغانی صاحب الجیش بودم و او با اصحاب خودكه از جماعت صغانیان بودند و من نیز با ایشان بودم نیكی می نمود و به واسطه ی فر ط احسانش با من اعوانش با من حسد می بردند و همواره در كید و كین من اندر بودند یكی روز امیر



[ صفحه 241]



كیسه ای كه در آن سه هزار درهم بود به من سپرد و گفت این كیسه سر به مهر را در خزانه ی او تسلیم نمایم پس از خدمتش بیرون آمدم و در مكانی كه دربانان و حاجبان می نشستند بنشستم و آن كیسه را نزد خود برنهادم و همی با مردمان در مطلبی سخن می كردم و مواظب و مراقب امر كیسه و شاعر بر آن نبودم.

و چنان بود كه امیر ابونصر را غلامی بود كه او را خطلخ تاش می خواندند و حاضر بود چون بعد از پاره ای گفتگوها و فراغت نظر كردم كیسه را نیافتم و با حاضران مذاكره نمودم جملگی گفتند تو در اینجا چیزی نگذاشته بودی و همی خواهی ما را آلوده تهمت بسازی و من بر حسد ایشان نسبت به خودم آگاهی داشتم و مكروه می دانستم كه این حكایت را در خدمت امیر ابی نصر صغانی در میان گذارم تا مبادا مرا متهم نماید و متفكر و متحیر بماندم و هیچ ندانستم آن كیسه را كدام كسی در ربود.

و پدر مرا عادت بر آن بود كه هر وقت امری پیش آمدی كه اسباب حزن و اندوه وی شدی روی نیاز و عجز به درگاه حضرت رضا علیه السلام و مشهد شریفش بیاوردی و بدان سوی راه برگرفتی و آن قبر همایون را زیارت كردی و یزدان عزوجل را در آن مكان مقدس بخواندی خدای كار او را كفایت می كرد و حوایج او را برآورده و اندوهش را زایل می ساخت لاجرم به خدمت امیر ابی النصر درآمدم و در آن صبحگاه عرض كردم ایها الامیر مرا اجازت بده تا به طوس بیرون شوم چه در آن جا كاری و شغلی دارم گفت آن كار چیست گفتم غلامی طوسی داشتم از من بگریخته ست و من آن كیس را گم كرده ام و آن را به سرقت آن متهم می دانم گفت خوب نظر كن مبادا حال تو به واسطه خیانتی نزد ما فاسد گردد گفتم به خداوند ازین حال پناه می برم امیر گفت اگر آمدن تو به تأخیر افتد ضمانت این كیس بر كیست گفتم اگر تا مدت چهل روز بازنگشتم منزل و ملك و مایملك من در دست تو است بابی الحسن خزاعی بنویس كه هر چه در طوس دارم ضبط نماید امیر اجازت رفتن به طوس را بداد.

پس از خدمت امیر بیرون شدم و منزل به منزل مركوبی بكریه می گرفتم تا



[ صفحه 242]



به مشهد مقدس علی ساكنه السلام رسیدم و زیارت بنمودم و خداوند عزوجل را بالای سر قبر منور بخواندم و خواستار شدم كه مرا بر آن موضع كه آن كیس را بگذاشته اند مطلع فرماید در آن مقام مبارك خواب بر من چیره شد و رسول خدای صلی الله علیه و آله را در عالم خواب بدیدم كه با من می فرمود به پای شو كه خداوند عزوجل تو را برآورده فرمود پس برخاستم و تجدید وضو كردم و چندان كه خدای مقرر ساخته بود نماز بگذاشتم و دعا كردم و دیگر باره ام خواب درربود و رسول خدای را در خواب بدیدم با من فرمود كیس را خطلخ تاش دزدیده و در زیر آتشدان و كانونی كه در خانه اوست مدفون ساخته است و اینك آن كیسه در آنجا به مهرابی نصر صغانی است می گوید پس از دیدن این خواب به خدمت امیر ابی نصر صغانی بیامدم و هنوز سه روز به موعدی كه قرار داده بود باقی مانده بود و چون به خدمتش درآمدم گفتم حاجت من برآورده شد فرمود شكر خدای را پس بیرون رفتم و جامه ی سفر را تغییر دادم و بدو بازشدم امیر گفت كیس به كجا است گفتم كیسه با خطلخ تاش است گفت از كجا بدانستی گفتم رسول خدای صلی الله علیه و آله در عالم خواب من نزد قبر امام رضا علیه السلام با من بفرمود بدن امیر از شنیدن این كلام لرزیدن گرفت و بفرمود خطلخ تاش را حاضر كردند گفت آن كیسی را كه از حضور وی بگرفتی كجا است انكار كرد و این غلام از تمام غلامان امیر در خدمتش گرامی تر بود فرمود تا او را تهدید به ضرب نمایند گفتم ایها الامیر فرمان به زدن و ضرب وی مده چه رسول خدای صلی الله علیه و آله مرا به آن مكانی كه كیسه را در آنجا نهاده خبر داده است گفت كدام جای است گفتم در خانه او در زیر آتشدان به مهر امیر مدفون است امیر مردی از موثقین را به سرای او فرستاد و فرمان داد تا موضعی را كه كانون در آنجا است حفر نمایند آن شخص به منزل او برفت و آن مكان را بكندند و آن كیس را سر به مهر بیاوردند و در حضور امیر بگذاشتند چون نظر به كیس انداخت كه به خاتم او مختوم بود گفت ای ابونصر تاكنون فضل تو را شناخته نبودم و به زودی بر مراتب احسان و نیكوئی و تقدیم تو برافزایم و اگر مرا آگاه ساخته بودی كه آهنگ مشهد داری تو را بر مركبی از



[ صفحه 243]



اسبهای سواری خود بر می نشانیدم ابونصر می گوید من از آن جماعت اتراك ترسناك شدم كه از الطاف امیر بر من حسد برند و آخر الامر دچار بلیتی گردانند لاجرم از امیر اجازت خواستم و به نیشابور آمدم و در دكانی به انجیر فروشی مشغول شدم و تاكنون به همان كار اشتغال دارم و لا قوة الا بالله.

و نیز در كتاب عیون اخبار از ابوالفضل محمد بن احمد بن اسمعیل سلیطی رحمه الله تعالی مروی است كه گفت از حاكم رازی مصاحب ابی جعفر عتبی شنیدم گفت ابوجعفر مرا به سوی ابومنصور بن عبدالرزاق به رسالت فرستاد چون روز پنجشنبه در رسید از وی خواستار شدم كه اجازت دهد به زیارت حضرت امام رضا علیه السلام تشرف یابم گفت ازین مشهد مقدس حدیثی دارم بگوش برگیر در آن زمان كه در سن شباب و غرور جوانی بودم به مردم این شهر آزار می رسانیدم و در مسالك و طرق به زوار این مشهد شریف معترض همی شدم و جامه از تن ایشان برمی كندم و نفقات و پوشش ایشان را می گرفتم تا یكی روز سوار و به شكار رهسپار شدم آهوئی دیدم یوز شكاری به دنبالش بتاختم پیوسته در دنبال آهو می تاخت تا آهو را بحایط این شهر مقدس پناهنده ساخت این وقت آهو بایستاد و یوز نیز در برابرش بایستاد و جسارت نمی كرد كه بدو نزدیك شود هر چند كوشش كردیم تا آن یوز نزدیك شود و به چوب و چماقش بزنیم از جای خود نجنبید و به طرف آهو آهنگ نساخت اما هر وقت آهو از آن موضع به دیگر سوی روی می آورد یوز از پی او می دوید و چون به آن حایط ملتجی می شد یوز بر جای می ایستاد تا گاهی كه آهو درون یك از حجرات آن حایط مشهد شد و من داخل رباط شدم و با ابونصر مقری گفتم آهو به كجا است چه در همین هنگام داخل این جا شد گفت آهو را ندیده ام پس به همان جا كه آهو درآمده بود درآمدم و پشك آهو و اثر كمیزش را بدیدم و خودش را ندیدم و به هر سوی نظر دوختم نیافتم و چون این امر عجیب را نگران شدم در حضرت خدای تعالی نذر كردم كه بعد ازین آزاری به زوار نرسانم و جز بر طریق خیر و خوبی معترض زایران مشهد مقدس نشوم و از آن پس هر وقت امری بر من دشوار می گشت و روزی ناهموار می نمود به آن مشهد مقدس روی نیاز می آورم و آن قبر مطهر را زیارت



[ صفحه 244]



می كردم و از یزدان تعالی قضای حاجب خود را مسئلت می نمودم و خداوند هر حاجت كه داشتم برآورده می فرمود.

و هم وقتی در آن مكان مقدس از خداوند تعالی خواستار شدم كه مرا پسری عطا فرماید و خداوند به من روزی ساخت و چون به حد بلوغ رسید او را بكشتند و من دیگر باره در مشهد مقدس به همان مكان منور زایر شدم و همچنان از یزدان منان خواستار پسر آمدم و هیچ وقت نیامد كه از خدای متعال در آن مكان مبارك خواستار حاجتی شوم جز آن كه برای من برآورده می فرمود.

پس این است آنچه برای من ازین مشهد شریف علی ساكنه السلام آشكار گردیده است.

و هم در عیون اخبار مسطور است كه ابوالطیب محمد بن ابی الفضل سلیطی گفت:

حمویه صاحب لشكر خراسان روزی در نیشابور به میدان حسین بن یزید درآمد تا به مكان آنجا نگران شود و قواد و سرهنگان بودند و به باب عقیل رفت و امر كرده بود كه آنجا را بسازند و بیمارستانی گردانند در این حال مردی بدو برگذشت حمویه با یكی از غلامان خود گفت به دنبال این مرد برو و او را به سرای من بازگردان تا من بیایم چون امیر حمویه به خانه ی خود معاودت كرد و سرهنگانی را كه با او بودند بر خوان طعام بنشاند با غلام گفت آن مرد به كجا اندر است گفت بر در است گفت اندرش آور چون حاضر شد با غلام گفت دستش را با آبدستان بشوی و بر سماط طعام بنشان چون از خوردن طعام فراغت یافت حمویه بدو گفت آیا با خود حماری داری گفت ندارم فرمان داد تا دراز گوشی بدو دهند از آن پس گفت برای نفقه ی خود دراهمی با خود داری گفت ندارم فرمان داد تا هزار درهم بدو دادند و هم بفرمود تا یك جفت جوال خوریة و نیز توشه دانی و آلاتی دیگر كه مذكور نمود بدو بدادند چون آنچه بفرمود همه حاضر شد امیر حمویة روی به اقواد سپاه كرده فرمود:

آیا دانستید این چه چیز است گفتند ندانیم گفت بدانید كه من در ایام جوانی



[ صفحه 245]



به زیارت حضرت امام رضا علیه السلام فایز شدم و لباسهای كهنه مندرس بر تن داشتم و این مرد را در آن جا دیدم و من خداوند عزوجل را نزد قبر منور همی بخواندم و مسئلت نمودم كه ولایت خراسان را به من ارزانی گرداند و ازین مرد همی شنیدم كه از خداوند تعالی در دعا و تضرع همین اشیاء را كه من در حق او امروز امر كردم مسئلت می نماید و چون حسن اجابت خداوند تعالی را در آنچه از خدای خواستار شدم از بركت این مشهد بدیدم دوستدار شدم كه حسن اجابت خداوند تعالی را برای حاجات این مرد بر دست خود بنگرم لكن در میان من واو قصاصی است در یك چیزی گفتند آن چیست امیر حمویه گفت این مرد چون مرا دید با آن جامه های كهنه فرسوده خواستار چیزی عظیم یعنی امارت خراسان هستم محل و مكان من در نظرش كوچك افتاد و سرپائی بر من بزد و گفت مانند تو كسی با این حالت فلاكت و لباس كهنه پاره در طمع امارت خراسان و لشگركشی آن سامان برمی آید؟

سرهنگان گفتند ایها الامیر از وی درگذر و او را بحل گردان تا احسان تو در حق او به درجه ی كمال رسد گفت چنین كردم.

و چنان بود كه حمویه از آن پس به زیارت مشهد مقدس می شد و دخترش را با زید بن محمد بن زید علوی بعد از آن كه پدر زید در جرجان كشته شد تزویج نمود و او را به قصر خود تحویل داد و مبلغها دولت و نعمت بدو تسلیم نمود و تمام این كارها را برای این می نمود كه بر بركت و میمنت و جلالت این مشهد مقدس معرفت داشت و چون ابوالحسین محمد بن احمد بن زید علوی خروج نمود و بیست هزار مرد در نیشابور با وی بیعت كرد خلیفه او را در نیشابور بگرفت و او را به بخارا فرستاد حمویه به زندان برفت و بند از وی برداشت و با امیر خراسان گفت این جماعت فرزندان رسول خدای صلی الله علیه و آله هستند و گرسنه و بی چیز می باشند واجب این است كه تو كفایت حال ایشان را بكنی و مؤنه ایشان را برسانی تا به واسطه طلب معاش خروج ننمایند حكمران خراسان برای او وظیفه و شهریه مقرر ساخت كه ماه به ماه بدو برسد و او را رها نمود و به نیشابورش بازگردانید و این كار سبب آن شد كه برای اشراف



[ صفحه 246]



بخارا مرسوم و وظایفی از بركت این مشهد مقدس مقرر داشتند علی ساكنه الصلوة والسلام.

و نیز در آن كتاب از ابوالعباس احمد بن محمد بن احمد بن حسن بن احمد بن حكم مروی است كه گفت از ابوعلی عامر بن عبدالله ابیوردی حكمران مرورود شنیدم و او از اصحاب حدیث بود كه می گفت در مشهد مقدس امام رضا علیه السلام در طوس حاضر شدم مردی ترك بدیدم كه به آن قبه درآمد و در بالای سر مبارك بایستاد و همی بگریست و به زبان تركی خدای را می خواند و عرض می كرد پروردگارا اگر پسرم زنده است او را با من فراهم گردان و اگر مرده است مرا از كار او باخبر فرمای.

می گوید من به زبان تركی دانا بودم گفتم ای مرد تو را چه می شود گفت مرا پسری بود و در جنگ اسحاق آباد با من ملازمت داشت چنان شد كه او را گم كردم و از فقدان او بی خبر ماندم و از وی هیچ خبر ندارم و او را مادری است كه روز و شب بر فقدان فرزندش گریان و دردمند است لاجرم در این مكان مقدس خدای را در چاره ی این درد می خوانم چه شنیده ام كه هر كسی هر دعائی در این مشهد نماید مستجاب است من بر حال وی رحمت آوردم و دستش را بگرفتم و از آن مكان مقدس بیرون آوردم تا او را میهمان سازم و آن روز را به ضیافت او بگذرانم چون از مسجد بیرون آمدیم جوانی بلند بالا نیكو سیما نوخط كه تازه موی بر عذارش دمیده و جامه های كهنه و پاره بر تن داشت بدیدیم چون نظر جوان به این مرد ترك بیفتاد بسویش بتاخت و دست به گردنش انداخت و بگریست و همدیگر را بشناختند و چون مكشوف گشت این جوان همان پسر گمشده ی وی بود كه خدای را می خواند كه او را و پسرش را با هم برساند و او را بر خبر او آگاه فرماید و از بركت آن مشهد مقدس به حاجت خود بازرسید.

می گوید از وی پرسیدم كه چگونه به این موضع رسیدی گفت بعد از جنگ به طبرستان افتادم در آنجا مردی دیلمی به تربیت من بكوشید و اینك چون كبیر گشتم در طلب پدر و مادرم برآمدم چه خبر ایشان بر من پوشیده مانده بود و با قومی



[ صفحه 247]



بودم كه بدین سوی می آمدند من نیز به اتفاق ایشان بیامدم.

آن مرد ترك بعد از این تفصیل گفت از این مشهد شریف كرامتها برای من ظاهر شده است كه یقین مرا صحیح گردانیده است و نزد خود قسم یاد كرده ام كه تا زنده هستم از این مشهد مقدس جدائی نجویم.

علامه ی مجلسی اعلی الله مقامه در بحارالانوار می فرماید حاكم خراسان صاحب كتاب مقتفی گوید در عالم خواب چنان دیدم كه من در مشهد امام رضا علیه السلام هستم و فرشته ای از آسمان به زیر آمد و جامه های سبز بر تن داشت و این دو شعر را بر شاد روان قبر منور برنگاشت:



من سره ان یری قبرا برؤیته

یفرج الله عمن زاره كربه



فلیأت ذا القبر ان الله اسكنه

سلالة من رسول الله منتجبه



و ازین پیش در ذیل روایت ابی الحسن قهستانی به این دو بیت و ترجمه اش اشارت رفت.

مكشوف باد كه اگر كسی بخواهد معجزات و كرامات عدیده ی كثیره كه در این تمادی مدت ازین مقدس مشهد مطهر ظاهر و آشكار شده است و قضای حوایجی كه از حاجتمندان خلق جهان در این آستان ملایك دربان نمایان گردیده است خواه در عالم رؤیا یا در عالم بیداری در روز و شب حتی در حق كسانی كه از مذهب هم خارج هستند شرح و بسط دهد در چندین مجلد عظیم نخواهد گنجید چه ایشان كلمة الله العلیا و اسماء الله الحسنی و مظاهر جمال و جلال خدا و باعث خلق ماسوی و غایة القصوای مبتدا و منتهی و مثل اعلی و دارای اولی و آخری و سفلی و علیا هستند «قل لو كان البحر مدادا لكلمات ربی لنفد البحر قبل ان تنفد كلمات ربی و لو جئنا بمثله مددا و لوان ما فی الارض من شجرة اقلام و البحر یمده من بعده سبعة ابحر ما نفدت كلمات الله ان الله عزیز حكیم.»

و چون واسطه ی فیض و سبب ایصال رحمت حق و ایجاد نعمت خالق برای مخلوق و علت موجودیت موجودات می باشند و ذات كبریای الهی را نه می توان شناخت و دید



[ صفحه 248]



و دانست و بر صفات او راه نمی توان یافت و ایشان مظهر ذات و الاصفات و مظهر صفات كمالیه اند لاجرم تمام موجودات و ممكنات تمام عوالم امكان را اگر از كرامات و آیات و معجزات ایشان بشماریم از مراتب توحید الهی و تمجید اوصاف نامتناهی دور نیفتاده و به قول غلو نزدیك نگشته ایم چه خود فرموده اند «نزلونا عن الربوبیة و قولوا فینا ما شئتم».

علی بن عیسی اربلی تغمده الله برحمته در كشف الغمه می نویسد و اما آنچه برای مردمان بعد از وفات حضرت امام علیه السلام از بركات این مشهد مقدس رضوی و علامات و عجایبی كه مردمان مشاهدت كرده اند به درجه وضوح و شیوع یافته است كه عام و خاص و مخالف و مؤالف تا این زمان كه در آنیم اقرار و اذعان دارند و از حد احصاء و شمار بیرون رفته است و در این مشهد مقدس چه بسیار كور و كر و گنگ و ابرص شفا یافته و دعوات كبیره مستجاب گردیده و از بركت این تربت پاك چه بسیار حاجات قضا شده است و چه بسیار غم ها و اندوه كه در آن جا مرتفع گشته و ما بسیاری را در زمان خودمان به چشم دیده ایم و بر صدق آن یقین كرده ایم و بر حصول آن علمی یافته ایم كه هیچ شك و ریبی در آن راه ندارد و اگر بخواهیم در شرح و بسط آن خوض كنیم از مقصودی كه در اختصار این كتاب داریم بیرون می شویم.

سید جلیل یوسف بن محمد حسینی جرجانی در كتاب فوحات القدس در ذیل احوال حضرت رضا علیه السلام و برخی معجزات آن حضرت می نویسد: در سنه ی نهصد و شصت و نهم از دار المؤمنین استرآباد روی به روضه ی رضویه علی ساكنها السلام نهادم در میلی كه از الماس بالای آن گنبد مطهر تعبیه كرده بودند جانوری دیدم چون مرغ مرده كه بر سر نیزه باشد از یكی پرسیدم كه این چه جانور است كه بر این میل گنبد است گفت باشه ای در پی كبوتری از كبوتران حریم ذی حرمت این حرم پرواز می كرد كبوتر باین گنبد منور پناهنده گردیده خود را بر گنبد انداخت و باشه خواست كه او را به چنگال آورد میل به سینه ی او درآمد و به مرغزار عدمش پرواز داد بعد از آن می نویسد عزیز من در این معنی تأمل كن كه هر گاه حیوانی كه حكم تكلیف از وی



[ صفحه 249]



ساقط است اگر رعایت حرمت این حرم مقدس را ننماید فورا به راه عدم می پوید عذاب و نكال كسانی كه در این مكان عرش بنیان راه ادب نسپارند و به تاراج و سبی پردازند چه حال خواهد داشت و اگر عبدالله اوزبك لشكر كشید و در خراسان به بی اندامی و قتل و غارت پرداخت و جماعتی از سادات عالی درجات از پای درآورد سپاس خدای را كه در اندك مدتی همه به جزای خود رسیدند و به راه عدم پوئیدند و به عذاب مخلد و نكال مؤبد آنچه باید چشیدند.